بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل
شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.


شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ


شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.


شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.



شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.



شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.


شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !



شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .
 

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.


شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟


شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
 

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !



شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن


شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !



شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !


شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.


شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.


شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
 
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!!



شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم …



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی



شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک) رو با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده اش



شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم، همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه



شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم



شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…



شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه ....


شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …



شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
 
شما یادتون نمیاد اون موقع ها وقتی مدادمونو که میتراشیدیم همش مواظب بودیم که این آشغال تراشش نشکنه همینجوری هی پیچ بخوره



شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!



شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن



شما یادتون نمیاد اون روز هایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگف امروز صف

نیست مستقیم برید سر کلاس



شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
 
شما یادتون نمیاد ابتدايي كه بوديم, وايميساديم تو صف...بعد ناظممون ميومد ميگفت يه جوري بگيد مرگ بر امريكا؛تا صداتون برسه امريكا.....!!!
ما هم ابلـــــــــــــــــــــــــــه ، فكر مي كرديم امريكا كوچه بغليه ، ازتهِ جيــــــــــــــگر داد ميزديم..


چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر
 



تاریخ: 5 مهر 1391برچسب:,
ارسال توسط

سلام خدمت همه

از این به بعد وبلاگ هرهفته جمعه ها به روز میشه.

میدونید چرا؟؟؟؟؟؟؟

آخه من سربازم




تاریخ: پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,
ارسال توسط شهرام

پسرها :
1- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک.
2- کارت رو داخل دستگاه میذارن.
3- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن.
4- پول و کارت رو میگیرن و میرن.

دخترها :

1- با ماشین میرن دم بانک.
2- به خودشون عطر میزنن.
3- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن.
4- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن.
5- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن.
6- بلاخره ماشین رو پارک میکنن.
7- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن.
8- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه.
9- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون.
10- دنبال کارت عابربانکشون میگردن.
11- کارت رو وارد دستگاه میکنن.
12- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن.
13- کد رمز رو وارد میکنن.
14- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن.
15- کنسل میکنن.
16- دوباره کد رمز رو میزنن.
17- کنسل میکنن.
18- مبلغ درخواستی رو میزنن.
19- دستگاه ارور (خطا) میده.
20- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن.
21- دستگاه ارور (خطا) میده.
22- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن.
23- پول رو میگیرن.
24- برمیگردن به ماشین.
25- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن.
26- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن.
27- استارت میزنن.
28- پنجاه متر میرن جلو.
29- ماشین رو نگه میدارن.
30- دوباره برمیگردن جلوی بانک.
31- از ماشین پیاده میشن.
32- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمی‌ذاره برای آدم)
33- سوار ماشین میشن.
34- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده.
35- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن.
36- میندازن توی خیابون اشتباه.
37- برمیگردن.
38- میندازن توی خیابون درست.
39- پنج کیلومتر میرن جلو.
40- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره)




تاریخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط شهرام

http://www.dlafzar.ir/wp-content/uploads/yas.jpg
ای کاش که حس ما یه ترحیم بود
کاش عاقبت قصه های تلخ این بود
یه هو بیدار بشی تو از یه خواب ترسناک
یهخواب پر ازمرگ و اتفاق دردناک
ولی ما بیداریمببین عیدمون عزا شد
میگم ما آره فرقی بین ما نذار چون
ملت من تو این روزا سوگواره
صبرایران من رو فقط ایوب داره
مگه درکم داشتیم اخه این چه دوایی بود
تو این شرایط سخت این چه بلایی بود

صبر بده خدا فقط صبر بده
نمیخوام که سرزمینم رو به عقب گرد بره
هر لحظه رو به افزایش میره امار
از کودکای دفن شده زیر آوار
امیدواربودم هموططنام غم نبینن
دوباره فاجعه ای رو نظیر بم نبینن

تو این شرایط تو مارو تنها نذار یا رب
مخصوصا اونایی که الان عزادارن
من واسه آبادی این دیار میکوشم
من واسه رفتن شما سیاه میپوشم
ما آذربایجان و دوباره میسازیم
بیخیال اینا که از خوشی بیهوشن




تاریخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط شهرام

آهنگ جدید محسن چاوشی برای زلزله زدگان آذربایجان شرقی

دانلود آهنگ (لینک مستقیم)


اگر موفق به دانلود نشدید به لینکهای کمکی در ادامه مطالب رجوع کنید


ترانه :
حسين صفا
(دانلود شعر این آهنگ کلیک کنید)

تنظيم امير جمال فرد

خوانندگان این آهنگ مشترک: محـسن چـاوشی و ســينـا حـجازی و

ايــمان قـياسی و حـسين صـفــا

 

و با حضور استاد صــدرالـديــن حـجـازی

::::...برای خواندن بیوگرافی صدرالدین حجازی کلیک کنید...::::

از خواب پا شدم امروز
چشمای بستتو دیدم
ماهی سیاه کوچولو
تنگ شکستتو دیدم
دیدم همینکه می خونم
تاریخ تشنگی هاتو
دریاچه های خشکیده
خون گریه می کنن با تو
اخبار داغو می خونم
هر چند خوب می دونم
داغی که رو ارس مونده
این کوه سختو لرزونده
نه شعر آذری گفتم
نه خون آذری دارم
نسبت به مردمت اما
حس برادری دارم
رنجور آذربایجان
معصوم آذربایجان
مغرور آذربایجان
مغموم آذربایجان

آروم می گرفتم با افسانه های شیرینت
آهسته گریه می کردم با شهریار غمگینت

دل ابر بود و بارون شد
سرما زد و زمستون شد
آبادیا بیابون شد
هر چی که بود ویرون شد

 

پــیـام محــسن چــاوشی

آذربـايـــجــان ســــــرزمــيـن غــــم ها و مـهربـانی هـاسـت
ما هـم در غـم هـموطـنـان داغ ديده آذربــايـجـان سـهيـميم
آهـــنـگ مـاهی سـيـاه كـوچـولـو را به احــتـرام تـاريـخ آذربــايـجـان عــزيز
و بـه يـاد بـزرگانـش بـه زلـزلــه زدگــان اين ديار تقــديـم مـيكنـيـم .

 




تاریخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط شهرام

سلام دوستان. امروز اينقدر حالم بد بود كه تصميم گرفتم يه كار واسه ي هموطنان عزيزمون بزنم و خودم هم بخونمش اين بود كه از امير ارجيني عزيز خواهش كردم ترانشو بنويسه و امير هم با تمام مشكلاتي كه داشت اين لطف و در حق من كرد. اين كار و واسه اين خوندم كه فقط خودمو اروم كنم هر چند كه...

تقديم به همه ي عزيزانمون در اذربايجان



دانلود كليپ

-------------------

دانلود آهنگ




تاریخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط شهرام

 

 

 

******************************************** 

صحبتهای دختر پسرها :




تاریخ: 21 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط

می‌بینی؟ او انسان است، تو نیز
یکی گل را مثل عشق می‌داند، دیگری فقط باری سنگین
یکی با تفاوت‌ گلها سرخوش است، دیگری فرقی نمی‌کنند گلها برایش

. هر دو هم پیش روی تو اند

میگن ساکنان دریا پس از مدتی صدای دریا را نمی شنوند

و این عادت و فراموش شدن صدای آرامش بخش دریا رو تعمیم بده به عادتهای زندگی

شاید وقتی که هر روز گل ها را ببینی و ببویی ..بعد از مدتی همه چیز عادی و روزمره شود
آن قدر عادی که شاید اصلا یادت برود یک روزی عاشق بوده ای

همیشه رابطه چاره نیست گاهی باید به فاصله مهلت داد

.فاصله گاهی اشتیاق می آورد ...عشق می آفریند

آدم ها وقتی عاشق می شوند مهربان تر از همیشه اند
پروانه ها را دوست دارند .گل ها ، درختان ، شکوفه ها ...برف ...باران


.آدم ها عاشق که می شوند با همه چیز مهربان می شوند
حتی کلاغ هایی را که از سر بی خیالی روی بام ها می نشینند

عاشق که می شوند هم مرغ عشق را دوست دارند هم گربه های بدجنس را
هم شب سیاه را دوست دارند و هم روزهای آفتابی را




تاریخ: 21 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط

الهي فضل خود را يار ما كن، ز رحمت يك نظر در كار ما كن،

 خدايا در زبان من صواب آر، دعاي بنده خود مستجاب آر...

ما را به دعا كاش فراموش نسازند، رندان سحرخيز كه صاحب نفسانند




تاریخ: 17 مرداد 1391برچسب:دعا ونيايش ,
ارسال توسط

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است

 




تاریخ: سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:پیر مرد با وفا,
ارسال توسط شهرام